45
دیروز با هم صحبت کردیم اولش گفت الکی گفته و قصد نداره پول نزول کنه
اما بعدش گفت همه اینایی که از بانک وام میگیرن هم نزوله چرا واسه اونا
حروم نیست؟
گفت خودمم دلم نمیخواد ولی چاره ای ندارم
اگه آخرش جور نشد مجبورم این کارو بکنم
گفتم اجباری درکار نیست هرچی داریم میفروشیم جور میشه نشد هم
اشکال نداره کارخونه رو شریک میشی
بهش گفتم اگه پنهانی از من بری پول بهره ای بگیری یه لحظم پیشت
نمیمونم
نمیدونم چرا حاضر نمیشه چیزیو بفروشه بعد میخواد پولم جور شه!
داشتم کیک درست میکردم واسه افطار ذهنم خیلی مشغول بود
هرکار میکردم قالبش درست در نمیومد زدم زیر گریه!
اومد بغلم کرد گفت همین کاراو میکنی دلم نمیخواد از مشکلام
چیزی بهت بگم
گفتم: چه ربطی داره من اصلا یادم به اون موضوع نبود این کیکه اعصابمو
خورد کرده! و رفتم کنار تا از تو کابینت پودر کاکائو بردارم
گفت پرسیدم اگه شرایطشو رعایت کنم ایرادی نداره
با هیجان برگشتم گفتم یعنی چی ایرادی نداره؟ سرتاپاش ایراده!
انگار منتظر همین جمله م بود خندید دوباره کشوندم تو بغلش گفت دیدی
چقدر یادت به این موضوع بود؟ منظور من نذر مامان بود!
گفت انقدر نگران نباش خیالت راحت بدون نزول جورش میکنم
گفتم قول؟
گفت مطمئن باش اگه بخوامم نمیتونم این کارو بکنم
بعدم ادای منو درآورد "ینی اصن امکان نداره!"