روزهای زندگی من

مشخصات بلاگ
آخرین مطالب
  • ۹۴/۱۲/۲۰
    63
  • ۹۴/۰۶/۳۱
    62
  • ۹۴/۰۶/۲۹
    61
  • ۹۴/۰۶/۱۲
    60
  • ۹۴/۰۶/۰۹
    59
  • ۹۴/۰۵/۲۷
    58
  • ۹۴/۰۵/۲۴
    57
  • ۹۴/۰۵/۲۰
    56
  • ۹۴/۰۵/۱۸
    .
  • ۹۴/۰۵/۰۸
    55
آخرین نظرات

53

پنجشنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۳۹ ب.ظ

با چندتا از دوستامون رفتیم شمال

همونطور که حدس میزدیم تو راه ترافیک دیوونه کننده ای بود

همین که رسیدیم ما رفتیم دورو اطرافو گشتیم و ناهارو هم آقایون زحمتشو کشیدن

پسر سمیرا خیلی بچه آروم و دوست داشتنی ایه بهم گفت گوشیتو بده

برم عکس بگیرم 6سالشه استعداد عکاسی عجیبی دار عاشق عکاسیه

منم که عاشق سنگ بهش گفتم از سنگا هم عکس بگیره

بعد از 20 دقیقه اومد گفتم عکسایی که گرفتیو ببینم

گفت خیلی عکسای خوبی گرفتم ولی حیف! خاله ببخشید گوشیت افتاد تو آب!

گفتم عیب نداره بده ببینم گفت عمق آب زیاد بود نتونستم برش دارم

گفتم ینی گوشیمو به فنا دادی رفت؟؟؟!

خیلی ریلکس گفت متأسفم ولی کاریه که شده

بعدم رو کرد به سمیرا گفت مامان خیلی گشنمه!

من هنوز تو شوک بودم و سمیرا از خنده غش کرده بود

پاشدم برم بزنمش انقد نخنده ولی دستاشو به نشونه تسلیم برد بالا

به پسرش گفتم ببرم اونجا که گوشیو انداختی

یه جای گود و حوض مانند تو دل سنگا بود که پر از آب بود عمقشم زیاد بود تقریبا

زنگ زدم به آرش اومد درش آورد، تا من باشم دیگه به این بچه گوشی ندم

بعد از ناهار بارون شدید گرفت جمع کردیم رفتم سمت ویلا

تو راه یه دعوای باحال کردیم

نمیدونم چم شده بود رفته بودم رو مخ آرش هی میگفت بس کن ولی نمیتونستم!

دیگه خیلی عصبیش کردم گفت میذارم به حساب اینکه داره هورمونات

قروقاطی میشه و نمیفهمی چی میگی!

اینجوری شد که قهر کردیم

شب موقع خواب که شد سریع پیش دستی کردم گفتم ما خانوما بالا پیش هم میخوابیم آقایونم پایین

آرش کاردش میزدن خونش درنمیومد

دلم نمیخواست ولی حقش بود:)

رفتیم بالا خوابیدیم و تا 3صبح مهسا کشتمون از بس مارو خندوند بلاخره به هم قول دادیم ساکت شیم و بخوابیم

تازه خوابمون برده بود که مهسا سفت منو چسبید و ناخناشو فرو کرده بود

تو دستم تو حالت خواب و بیداری میگفت مریم بدبخت شدیم داعش اومده

دیدم صدای نماز خوندن آرش میاد مردم از خنده مهسا هم خواب بود فقط صدارو میشنید هی میپرید یه هذیون میگفت دوباره میخوابید با ترس و لرز میگفت وای داره میگه الله اکبر!

دهنمو گرفته بودم روده بر شده بودم از خنده...

فردا صبح بچه ها گفتن بریم خرید یهو یادم افتاد ای داد بیداد دیروزو دیشب حال آرشو گرفتم

بهش پیام دادم کارش دارم اومد بهش گفتم خوب خوابیدی؟ گفت نه به اندازه تو که تا 5صبح غش کرده بودی از خنده (گوش خیلی تیزی داره)

یه کم حرف زدیم بعد گفتم برم با بچه ها خرید؟

گفت آهان پس دلت تنگ نشده بود میخواستی بری بیرون بعدم افتاد رو دنده لج

گفتم اینجوریاس؟ گفت آره

گفتم خیلی خب میخواستم باهات آشتی کنم ولی حالا که اینجوره تا آخر سفر یک کلمم باهات حرف نمیزنم

گفت فکر میکنی میتونی تحمل کنی؟ تو چندساعت که از من دور باشی نبوسیم کم میاری میای منت کشی!

گفتم نه بابا؟ عجب رویی داری تو

وقتی رفتم پیام داد هرجا میخوای بری برو مواظب خودت باش

رفتیم بیرون وقتی برگشتم دیدم آرش پاش زخمی شده داشتن تور والیبالو نصب میکردن میله افتاده رو پاش:((

واقعا قصد داشتم قهر بمونم ولی وقتی دیدم زخمی شده نتونستم

جای همگی خالی این 3روز خیلی خوش گذشت فقط تو راه برگشت 2تا

تصادف دیدیم که خیلی بد بود

راستی یه امامزاده هم رفتیم از اونجا با گوشی پست گذاشتم که فکر

کردم اومده اما نمیدونم چرا ثبت نشده:(


۹۴/۰۵/۰۱
مریم

نظرات  (۱۲)

آخ آخ . من که گوشیمو دست هیچ کس نمیدم .
منم نمیتونم قهر کنم ،آقای همسر هم نمیتونه :-)))
پاسخ:
این نتونستنا خوبه اشالا همیشه آشتی باشید عجقم
خخخخخخخ داعش خیی باحال بود خخخ طفلی خوابالو بوده خخخ
پاسخ:
آره خودمم کلی خندیدم
ببین داعش چه کرده با روح و روان این بچه:)))
من بودم میزدم بچهه از وسط دو نصف میشد.  دیدی نتونستی قهل بمونی.  منم دلم سفر میخاد
پاسخ:
من بیشتر دلم میخواست مامان بچه رو از وسط نصف کنم:)
نمیدونم چه حکمتیه هروقت تصمیم به قهر گرفتم نهایتش 2،3ساعت بیشتر طول نکشید:(
چرا زودتر نگفتی با خودم ببلمت؟
سلام عزیز  ایشالله که همیشه خوش باشی و زندگیت پر از شادی .
پاسخ:
سلام ممنون عزیزم برای تو هم همینطور
۰۲ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۰۰ ✿✿ یاشل ✿✿
گوشیت داغون شد؟نباید به این بچه ها اعتماد کرد
مسافرت که قهر باشید خوش نمیگذره همه میفهمن .خوب کاری کردی آشتی کردی.بزار تو خونه قهر کن کسی نفهمه

پاسخ:
آره خیلی بچه ریلکسی هم هست عین خیالش نبود
به نکته ظریفی اشاره کردی:)
خوب کردی که قهرتو ادامه ندادی,الکی مسافرتتون خراب میشد و هیچکدومتون بهتون خوش نمیگذشت!
داعش اومده!!!!خیلی با حال بود!!
پاسخ:
آره مهناز جون واقعنم خوش نمیگذشت
حالا جالبه مهسا بانو یادش نمیومد اینو گفته خخخ
میگم چرا نیستی ، نگو خانم رفته آب بازی !
خوش گذشت ؟ :-))

بعضی وقتا حرص شوهر رو در آوردن روحیه آدمو زیاد میکنه.
اصلا این جور حرص دادن خیلی میچسبه خخخخ
خوب بود یذره حرص دادی ولی خوبتر اینکه زود آشتی کردی :-))

مامان بچه رو میزدی نصف میکردی
کله بچه رو میکردی زیر آب.

حالا پاشون بهتره ؟
امیدوارم زخمشون زیاد جدی نباشه !
پاسخ:
بله جای شما خالی

آره واقعا بعضی وقتا خیلی میچسبه البته توصیه میشه مواقعی اینکار انجام بشه که دست شوهر محترم بند باشه مثلا مشغول رانندگی باشه خخخ

آخی گناه داشت بچه:((((

آره بهتره به قول خودش که آهن خورده رو آهن!
مرسی سپیده جونم:-*
به نظره منم باید به حساب مادر بچه میرسیدی :)))
پاسخ:
بله بی نصیب هم نموند البته خخخ
سلااام عزیزمممم.
خوش حالم که بهتون خوش گذشته... ما خانما که دلمون نمیاد قهر بمونیم..هومم..:)

شمال رو خیلى دوس دارم...ولى از جاده اش خیلى میترسم....خیلى زیاد..:(
پاسخ:
سلام عزیزم
مرسی گلم تو که خیلی مهربونی فکر نکنم بتونی یه دیقه هم قهر بمونی

حق داری یه جاهاییش واقعا خطرناکه:((
خخخخخخخخخخخخخخ با این پستت و اون قسمت داعش یعنى ترکیییییدم از خندههههه به خدااااا
پاسخ:
خخخخخ
سلام
یه مدته میخونمت
شما خیلی بامزه مینویسی مریم خانوم
ایشالا همیشه خوب و خوش باشی
پاسخ:
سلام گلم
مرسی از لطفت
همینطور شما:-*
ااای جوونم خدا رو شکر که خوش گذشته.. منم شدیدا دلم شمال می خواد اما تعطیلات از ترس ترافیک جرات نکردیم. آخه پارسال تجربه بودی 4 ساعت تو منجیل موندیم.
ان شاله هیچوقت بینتون قهر نباشه
پاسخ:
ترافیکش که سرسام آوره حسایب کردم ما ایندفعه واسه رفت فقط 6ساعت تو ترافیک بودیم
مرسی گلم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">