48
شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۵:۲۴ ب.ظ
رو تخت دراز کشیدم و دارم کتاب میخونم کنارم خوابیده
مثل همیشه دمر خوابیده و دستاشم زیر بالشه!
کتابمو میبندم موهاشو فوت میکنم سرشو تکون میده
دوباره فوت میکنم سرشو اونوری میکنه و میخوابه
هم دلم میخواد اذیتش کنم هم دلم نمیاد! کتابمو بر میدارم میرم تو حیاط بخونم
یه گربه بامزه میاد روبروم میشینه و نگام میکنه
براش میخونم خدا میدونه شاید داره گوش میکنه
یهو آرش با موهای ژولیده مجعدش وایساده تو در و دعوام میکنه که با این
لباسا اومدم تو حیاط؛ بخاطر کارگرای ساختمون روبرویی اینو میگه
میگم چند لحظه صبر کن الان میام
داد میزنه پاشو ببینم
زود کتابمو برمیدارم و میام تو
میخندم از اینکه تو خوابم سنسوراش عالی کار میکنه و یه کاره پا میشه میاد
منو از تو حیاط بیاره تو و دوباره بره بخوابه!
۹۴/۰۴/۱۳