روزهای زندگی من

مشخصات بلاگ
آخرین مطالب
  • ۹۴/۱۲/۲۰
    63
  • ۹۴/۰۶/۳۱
    62
  • ۹۴/۰۶/۲۹
    61
  • ۹۴/۰۶/۱۲
    60
  • ۹۴/۰۶/۰۹
    59
  • ۹۴/۰۵/۲۷
    58
  • ۹۴/۰۵/۲۴
    57
  • ۹۴/۰۵/۲۰
    56
  • ۹۴/۰۵/۱۸
    .
  • ۹۴/۰۵/۰۸
    55
آخرین نظرات

49

دوشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۵:۱۶ ب.ظ


یادم به گذشته میفته

همه دادهایی که سرم زده همگی یهو تو سرم میپیچه

گوشامو میگیرم و سعی میکنم بخوابم

سعی میکنم چیزی یادم نیاد اما بدتر یادم میاد

صدای زدنش تو صورتمو میشنوم هی جابجا میشم که یادم نیاد

فایده نداره...

پامیشم میرم تو آشپزخونه در قابلمه رو بر میدارمو هم میزنم! از این کار

خوشم میاد شایدم میخوام حواس خودمو پرت کنم

چشمم به پله های وسط پذیرایی میفته

یادم میفته که بین ستون و پله ها کتک میخوردم

یادم میفته و حس میکنم وجودم هزار تیکه میشه...

با اینه تو آشپزخونه وایسادم سردی پله های اونورو زیرپام حس میکنم

درست مثل اونشب...


با خودم میگم چی باعث میشه بعضی وقتا آرش تا این حد بی رحم بشه؟

چی باعث میشه اونهمه عشقی که ازش دم میزنه واسه چندلحظه یادش بره؟

چی باعث میشه یادش بره کسی که داره روش فریاد میکشه و دست روش بلند میکنه زنشه؟

آخه آدم مگه زنشو میزنه؟!

از هجوم همه این فکرا دستمو که یخ کرده میذارم رو پیشونیم چشامو میبندم

خدای من ینی ممکنه درست بشه؟ میتونم حالا که 4ماهه رو قولش مونده بهش اعتماد کنم؟ ممکنه دیگه این کارو نکنه؟

همین الان گوشیمو نگاه کردم پیام داده جوجوی من خوابه یا بیدار؟

و من متوجه نشدم و جوابشو ندادم فکر کرده خوابم دوباره پیام داده قربون لالا کردنش

ولی همین امروز صبح سرم داد زد و تهدیدم کرد که میزنتم

خب من کدومشو باور کنم؟؟!

شاید اگه امروز همچین حرفی نمیزد الانم یاد اون گذشته لعنتی نمیفتادم و

بدنم یخ نمیکرد و اشکام گوله گوله پایین نمیریخت

اشکم ریخت تو سوپ میریزمش دور

خیلی غمگینم...


۹۴/۰۴/۱۵
مریم

نظرات  (۱۸)

الهی فدات شم
اینکه با اتفاق صبح همه ی خاطرات تلخ گذشته دوباره واست زنده شد کاملا می فهمم, مریم جون توهین و تحقیرهای همسرم باعث شده که من اعتماد به نفسم رو از دست بدم, شدم یه آدمی که از همه چی می ترسه
میخوام بگم اینکه همسرت توهین و فحاشی نمی کنه خودش یه امتیاز مثبته
مشاوره رو ادامه بده, وقتی همسرت آرومه بهش بگو که از برخورد فلان ساعتش ناراحت شدی و حسای بد اومده سراغت, وقتی این مرد تا این حد دوستت داره و وقتی متوجه بشه که باعث شده تو انقد دلخور بشی حتما به فکر فرو میره و سعی میکنه بهتر بشه
پاسخ:
خدانکنه عزیزم
دقیقا منم همینطوری شدم هدیه جون
درسته فحاشی نمیکنه ولی تا همینجاشم خیلی اعتماد بنفسمو نابود کرده
فکر میکنم بدون اون هیچ کاریو نمیتونم انجام بدم

مشاوره الان حدود دوهفته نرفته فقط من میرم میگه وقت ندارم امروزو فردا میکنه...:(
عزیزم هروقت خواست یادت بیفته حواستو پرت کن نذار یادت بیاد
خداروشکر که 4ماهه روقولش مونده خوبه دیگه
حتما از این ببعدم میمونه صبح هم عصبانی بوده یه چیزی گفته
گذشته رو فراموش کن
پاسخ:
عزیزم گاهی وقتا دردو غمش جوری میاد سراغم که هرکارمیکنم نمیتونم جلوشو بگیرم
آره خداروشکر... ولی خب منم گاهی وقتا عصبانی میشم پس چرا من داد نمیزنم؟
حنانه جون فراموش کردن اینجور چیزا خیلی سخته
متأسفم..
آخه چرا همچین کاری میکنه؟ شمام به نظرم سکوت نکن نذار دست روت بلند کنه
یعنی چی این کارا؟
پاسخ:
چراشو که...چی بگم مرضیه جون
واقعا همش دست من نیست که نذارم شما تو شرایط من نیستید، نمیشه...
سلام گلم چند روزی هست وب تو میخونم منم همین مشکل و با شوهرم دارم  اونم عاشق من مثلا ، مثلا واسم میمیره اما انمیدونم چرا این کارو میکنه .عه یادش که میفتم حسابی بهم میریزم 
پاسخ:
متأسفم رها جون... واقعا عجیبه نمیدونم چرا همچین کاری میکنن
کاش یه آدرسی از خودت میذاشتی
مریم خانم عزیز + گل
راستش این دل نوشته ت و در تکمیل اون ، کامنت هدیه خانم و از دست دادن اعتماد به نفس در عین حالی که بشدت منو متاثر کرد ، منو برد به بیست و هفت سال پیش.
موقعی که تازه با خانومم ازدواج کرده بودم .
شش سال خونه ی پدرم بودیم .با چه شرایطی ! خدا بهتر میدونه ...
یه روز داشت جارو میزد ، یه لامپ مهتابی رو شکوند . یه دختر هفده ساله ، مثه یه گنجیشک میلرزید .
گرفتمش بغل و بهش گفتم فدای سرت ! گفت مامانت ! گفتم اون بامن ...
سالها به زنم کمک کردم که اعتماد به نفس بالائی داشته باشه ( آخه مشکل ِ خودم توی زندگی نداشتن اعتماد به نفسه ! )
باورت میشه ، الان مسئول آموزش قرآن بیش از شصت نفر خانومای منطقه مونه ! بارها به تنهائی مسئولیت اینهمه خانوم رو بعهده گرفته و اونارو برده مشهد ، شیراز ، قم و جمکران ، شهرهای تفریحی اطراف ...
خودش به تنهائی با دوستاش رفته عراق ، سوریه ، لبنان ...
چقدر اعتماد به نفس خوبه ...
سعی کن هرچی رو از دست میدی ، اعتماد به نفست رو از دست ندی ...

خدایا کمکم کن کامنتهای کوتاهتر بنویسم ...خخخخخخخخخ
پاسخ:
واقعا تو مواقع عادی خیلی خیلی بهم اعتماد بنفس میده اما چه فایده وقتی یه بار اون اتفاق بیفته همش به باد میره...
الان من فکر میکنم برای انجام هرکاری باید تأیید آرشو بگیرم باید کنارم باشه بهم بگه چیکار کنم وگرنه نمیتونم

اتفاقا من کامنتای طولانی دوست دارم:)
یه موضوع دیگه ؛
یادمه روزی که خانوممو عقد کردم ، مادرش بهم گفت : آقا بهمن ، جون تو و جون دخترم !
من همونجا بهش قول دادم اگه روزی دست روی دخترتون بلند کردم همون روز دستم بشکنه ... و اگه روزی منو با دست شکسته دیدین بدونین که خدای نکرده دست روی دخترتون بلند کردم ...
خدارو شکر زندگی خوبی دارم و هیچوقت کار به اونجا نکشیده .
ولی همش نگرانم اگه یه روز دستم شکست ، چطور ثابت کنم که ووالله از بی احتیاطی خودم شکسته نه از اون قسمی که خوردم ...خخخخخخ
پاسخ:
ایشالا همچین اتفاقی براتون نیفته و همیشه صحیح و سلامت باشید
خیلی ناراحت شدم از خوندن این پستت مریم جون!واقعأ کتکت میزنه؟آخه چرا؟؟؟؟
پاسخ:
چی بگم مهناز جون متأسفانه تو عصبانیت هیچ کنترلی رو خودش نداره و تاوانشو من باید بدم
هربار هم کلی پشیمون میشه و قسم و التماس که ببخشمش اما باز کارشو تکرار میکنه...
هِی دختر تو چقد سختی کشیدی واسه این عشق :-(((
کاش از این عشقا تو دنیا زیاد بود.
اونوقت دنیا گلستون میشد مثله دل تو و همسرت.

تو این روزهای عزیز از خدا میخوام همینطور که 4 ماهه کمی آرامش داری ،
تا آخر عمل ادامه داشته باشه و به اون روزهایی که میخوای برسی و
همسرت بیشتر قدرتو بدونه.
تو خیلی خوبی مریم بانو خیلی :-))
پاسخ:
واقعا سختی کشیدم سپیده.........:((((((

مرسی عزیزدلم
بوووووووووووس

واقعا متاسفم مریمم
چند لحظه داشتم تو ذهنم تصورت میکردم خیلی خیلی بد بود
خیلی دلم گرفت
سریع چشمامو باز کردم طاقتشو ندارم مردی به واسطه مرد بودنش و هیکلش بیاد زنی ظریف رو بزنه
من حتی دوست ندارم یه چک به بچه ام بزنم
از خدا برات صبر میخوام صبر برای همه بانو هایی مثل تو
و یه ذهن اروم برای شوهرت
پاسخ:
متأسفم که ناراحتت کردم نیاز جون
مچکرم عزیزم
۱۶ تیر ۹۴ ، ۱۳:۰۴ نیلوفرجون
من یکبار از شوهرم سیلی خوردم هنوزم که هنوزه نتونستم فراموش کنم،بعضی وختااینقد توذهنم جولان میده که احساسم بهش تغییرمیکنه. دوست داشتنش رو اصلا باور ندارم.  نمیدونم چیکارمیشه کرد که فراموش بشه.
  4ماه خودشو نگه داشته امیدوار باش
پاسخ:
واقعا اینجور چیزا هیچ وقت فراموش نمیشه خیلی سخته...
آره این 4ماه و مشاوره هایی که تو این مدت رفتیم امیدوارم میکنه
برات آرامش آرزو میکنم گلم
خاطرات تلخ واقعا روح آدم و آزار میده سعی کن سرگرمی که بهش علاقه داری و برای خودت دست و پا کنی
هم به بالا بردن اعتماد به نفست کمک میکنه هم فکرت و کمتر میکنه
مواظب قلب مهربونت باش عزیزدلم
پاسخ:
مرسی مهربونم
آره بهترین راه همینه مرسی از پیشنهادت
تو هم همینطور عزیزم
سلام 
بهت حق میدم که یه خاطر اینطور اذیتت کنه
واسه منم گاهی وقتا اتفاق می‌افته ولی جدیدا تصمیم گرفتم فراموش کنم
آخه به مرور زمان میبینی ناخودآگاه ازش کینه می‌گیری

ایشالا دلت آروم و ذهنت دیگه سمت خاطرات بد نره
پاسخ:
سلام مارال جان
آره آدم سعی کنه فراموش کنه خیلی بهتره البته بعید میدونم زمانی بیاد که بتونم ازش کینه به دل بگیرم
مرسی دوست خوبم منم بهترینهارو برات آرزو میکنم
۱۶ تیر ۹۴ ، ۱۷:۰۹ لولا پالوزا
ما زنا خیلی بدبختیم مخصوصا تو ایران :(
یعنی عملا کمترین ارزشی نداریم
واقعا وقتی یه چینی میشکنه دیگه هرقدر دوباره تلاش کنن مگه شکل اولش میشه؟
عاشق بودن مردا فقط واسه یه زمان خاصه خرشون که از پل بگذره...
امیدوارم این تجربه ی تلخ نه واسه تو نه واسه هیچ زن دیگه ای هیچوقت تکرار نشه هیچوقت :(
پاسخ:
نه عزیزم همه هم اینطوری نیستن اکثر مردا خوبن و همچین کارایی نمیکنن (البته آرش منم خوبه فقط یه جاهایی ایراد داره)
ایشالا... منم همین آرزو رو میکنم لولای گلم
سلااااااام
به به مریم خانوم،چطوری؟
وای تابحال شده بری مسافرت بعد یه اشنا ببینی؟خب چه حسی داری؟الان من همون حس رو دارم!
خیلی دنبال وبلاگت گشتم اما خب نمیدونم چرا نبود!حتی تو همین بلاگ هم زدم اما خب...
بنظر من اینکه به اون روزا فک کنی جز اینکه حال خودت رو خراب کنی و روزت تلخ بشه هیچ اتفاق دیگه ای نمیفته!
میخوای یادت نیفته خودتو سرگرم کن؛بافتنی،شیرینی پزی،کتاب خوندن،فیلم دیدن،خیلی کارا میشه کرد،اها دیدم نوشته بودی باغبونی هم دوس داری،خب دیگه،
اگه اینا هم برات سؤاله خب از خود مشاوره بپرس حتمأ یه جوابی بهت میده
قربانت،فدات،زندگی عالی داشته باشی،ستاره بچینی،بوس بوس خخخ
پاسخ:
سلاااااااااام مانیای عزیزم
منتظرت بودم خیلی از دیدن کامنتت خوشحال شدم
مرسی که به یادم بودی
مرسی از پیشنهادت چشم گلم غیر از اینا بعد از ماه رمضون هم ایشالا شروع میکنم واسه ارشد بخونم
ممنونم خواهری بووووس
۱۶ تیر ۹۴ ، ۱۹:۴۳ خانم توت فرنگی
مریم عزیزم.... چقدر گذشته های تلخ اذیت می کنه آدم رو
انشالا تا آخر عمر مثل این چهار  ماه رو قولش می مونه و اذیتت نمی کنه
پاسخ:
مرسی عزیزم ایشالا...

به رسم ادب اومدم اینجا تا بخاطر کامنتی که توی روزهای سختم برام گذاشته بودی ازت تشکر کنم.. یه پست خوندم دلم خواست یکی دیگه بخونم..باز یکی دیگه بعد رفتم وبلاگ قبلیت..بلاگفا... خلاصه کامل خوندمت عزیزم

با اجازه لینکت میکنم گلم.اگه پست جدید گذاشتی و دیدی من نیومدم نظر بذارم یه جوری خبرم کن..شاید بیخبر مونده باشم.

فقط یه چیز دیگه: عزیزم...ببخش.مطمان باش پشیمون نمیشی

پاسخ:
مرسی از وقتی که گذاشتی خانومی عزیزم
من خیلی وقته بخشیدم گلم شاید همون لحظه های اول...
سلااام مریم خانمى گل...حالت خوبه عزیزم؟
گذشته رو بسپر به گذشته و نذار دگ تکرار بشه...نذار اذیتت کنه..سعى کن بهشون ر نکنى و به امروز فکر کن...به شوهرت و خوشبختیتون...

امیدوارم عشق بین تو وشوهرت هرروز بیشتربشه و لبخند مهمون همیشگى لبهاتون.همیشه به یادت هستم و دعاگوت..
عزیزم...شادباشى...
پاسخ:
سلام گلم
مرسی مهربونم... تو هم همیشه شاد و عاشق باشی عزیزم
راستش من این موردارو تجربه نکردم ، حتی تو دعواهایی که پیش اومده داد هم نزده
ولی میدونم خاطرات تلخ گذشته خیلی ازاردهنده س....اما بگذر ، از همه اون تلخی ها بگذر 
روزگاری بود و گذشت، چهارماه زمان زیادیه حتی اگر ۴هفته هم اینکارو نکرده بود باید امیدوار باشی و شاد زندگی کنی 
پاسخ:
گذشتم آوا جان ولی نمیشه فراموش کرد...
چشم عزیزم تو هم همیشه شاد و پرامید باشی:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">