52
آرش برعکس من خیلی سحرخیزه معمولا هم صبح زود میره
و چون میدونه من خیلی رو خوابم حساسم بیدارم نمیکنه
پریروز ساعت 8صبح از صدای دیوونه کننده زنگ در بیدار شدم
یکی از کارگرای نظافت خونه بود از دیدنش تعجب کردم آخه من اصلا زنگ نزده بودم به شرکت!
گفت میخواد بیاد تو کار داره باهام
به محض اینکه اومد شروع کرد قسم خوردنو خواهش کردن که به شوهرت بگو
بدبختمون نکنه!!
من که هنوز گیج خواب بودم چشام چهارتا شد گفتم جاااان؟؟!
این خانوم چند وقت پیش که اومده بود خونه ما بهم گفت که شوهرش بیکاره و وضع زندگیشون بده و...
شبش من به آرش گفتم بهشون کمک کنه که گفت کمک مالی نمیکنه ولی میتونه
بیاد کارخونه تو قسمت نگهبانی بهش کار بده
حالا این خانوم میگفت دیروز شوهرت الکی! اخراجش کرده
منم زنگ زدم به آرش ببینم جریان چیه
گفت گوشیو بده بهش یه کم با خانومه حرف زد و اون خانوم رفت!
ماجرا از این قراره که شوهر این خانوم وسط کارش پا میشه میره
تو ماشین همکارش و مواد مصرف میکنه
تو همین لحظه آرش کامل داشته ایشونو از مانیتور میدیده!
و سریع میاد تو نگهبانی میشینه و درو قفل میکنه
این آقا هم بعد از مصرف با خیال راحت بر میگرده ولی با در قفل شده روبرو میشه!
که آرش از پشت شیشه بهش میگه از همینجا راهتو بکش برو
خانومشم از من میخواست وساطت کنم شوهرش برگرده سرکار
ولی مسلما آرش قبول نمیکنه
میگه نگهبانی خیلی مهمه اگه من نتونم جلوی در کارخونه رو درست کنم
توشو عمرا نمیتونم! عقیدشه دیگه...
فقط به خانومه گفته تنها کمکی که میتونم بکنم راضیش کن بیاد ببرمش کمپ
تو اون مدت هم خرج شمارو میدم
حالا من نمیدونم کسی که تو مخارج اولیه زندگیش مونده از کجا پول موادو میاره؟
و اگه واقعا راست میگه و خودشم از این وضعیت خسته شده چرا راضی نمیشه بره
کمپ ترک کنه؟